سلام.
به گوشه دنج خونه،جایی که کتاب های نخونده و خاک گرفته رو گذاشتی؛خوش اومدی.
این اولین پست وبلاگ منِ
"میرای" اسم یه انیمه س،به معنی آینده که با عدد دوازده و رنگ سبز تلفیقش کردم.میتونی حدس بزنی چیه؟
اولش فقط میخواستم فایل هام رو در فضای گسترده وب بارگزاری کنم،تا همیشه بهش دسترسی داشته باشم،
اما شاید یکی مثل تو یادی از این قفسه خاک گرفته بکنه و گاهی روش دستمال بکشه...
چه خوبه که قفسه تا یه جایی مرتب باشه.
سلام عزیز مریض
حالت چطوره؟ داشتم فکر میکردم که بنویسم و اومدم که بنویسم
اول فقط میخواستم چیزی که گذشته رو بنویسم بعد سر نماز متوجه اشتباهم در رابطه با چیزی که گذشته شدم و خواستم که میرای قلب ها نامه بنویسم ، اما نمیدونم بنویسم یا نه
می نویسم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام میرای قلب ها
اکنون حواسم متوجه به شماست! از خدا که پنهان نیست، میگویند از شما هم پنهان نمیشود
راستش را بخواهید چندصباحی است که از بی جفتی خود ملول و خسته گشته ام و به درگاه خداوند و پدرانتان متوسل شده ام.
می دانید من به امید قول شما نشسته ام،َ البته بگویم که اول همه چیز خداوند است به قول حاج آقا که در اینستا فعال است؛ شاید خداوند میخواهد من هنوز مجرد بمانم، شاید مرد سرنوشت من هنوز آماده پذیرفتن زندگی یک نفر دیگر نشده است!!! یا شاید من هنوز آماده اداره کردن یک خانه نشدهام. هر چه هست.... من صبر میکنم
اما اما... سخنان دیگران کمی مرا تحریک میکند، آنها باور دارند که حتما باید بروی و بگردی و با افراد مختلف سخن بگویی اما من این را قبول نمی دارم! آن ها میگویند من بی عرضه هستم اما نمیدانند که من نمیخواهم خود را تنوع طلب بار بیاورم .
در همین راستا چند روزی بود که به نحوه آشنا شدن با کسی فکر میکردم که چند روز پیش شخصی سر راهم قرار گرفت.
اگر خوب خاطرم باشد این اولین شخص بود که به طور مستقیم درخواستش را گفت :: نه نه بهتر بگویم.
اولین کسی بود که من فهمیدم قصدش چیست و سوار ماشینش شدم. آری
در حقیقت هیچگاه این گونه! تاکید میکنم این گونه ، چون بوده اند کسانی که به قصد مسافر جا به جا کردن و دربست سر صحبت را باز کرده اند و گفته اند« شماره ام را بنویس» حالا جای تعجب اینجاست که آنها پیر بودند!!!! پیر!
این یکی جوان بود و من در ذهنم یک پیشینه ای داشتم.
من واقعا متاسفم و حالا متوجه اشتباهم شدم. این اولین اشتباه این گونه من است. من خودرا در معرض دسترسی کسی دیگر قرار دادم. البته نگران نباشید !!! ظهر بود و حواسم سر جایش بود وگرنه نمیدانم.
حالا که فهمیدم ماشین ها چرا میایستند یا بوق میزنند دیگر تکلیف خود را میدانم و به حرف دیگران در رابطه با این که «خودت پیدا کن» بها نمیدهم.ا
میدانید امروز داشتم فکر میکردم ؛ نکند آنکه من دوستش دارم مرا با شخصی دیگر ببیند! که بعد متوجه شدم خداوند کسی است که مرا دوست دارد و شما کسی هستید که برای من دعا میکنید و من دوست ندارم شما مرا در این حال ببیند!!
به حال خود تاسف خوردم و میخواهم از شما معذرت خواهی کنم.
مادرم امروز راهی قم شد!
من نتوانستم یا شاید هم نخواستم که بیایم اما اگر میآمدم از راه آن چاه برایتان نامه ای میفرستادمّ. اما میدانم که این نامه ی مجازی را نیز خواهید خواند.
از خداوند توقع بالایی
نمی دانم چرا میخواستم این را بگویم، احتمالا به خاطر اینکه هر چه زودتر اتفاق بیفتد اما لاقل همسفر زندگی ام کسی باشد که مرا از خدا و شما و خانواده تان دور نکند.
خواسته زیادی نیست٬
برای خداوند.
دوستدار شما
روز معلم
امروز دومین روز معلم واقعی من بود
هرچند ۴سال به عنوان دانشجو معلم روزم رو بهم تبریک گفتن اما شنیدن تبریک از زبان دانشآموزان یک حس دیگه ای داره٬!
پارسال دانشآموزا یکم خجالتی بودن اما امسال بهتر البته اینم بگم که پارسال یک جای دیگه بودم
کلا امسال رو از پارسال بیشتر دوست دارم. امسال حالم بهتر بود. بهتر فهمیدم که چه کاری انجام دادم. ۱۸ ساعت عربی داشتم و واقعا فهمیدم تدریس کردن یعنی چیْْ!ْ!!!!!!
اصلا روز معلم هم فرق داره. پارسال مدیر ها محبت داشتن و کادو دادند. امسال اما دو تا مدیر با کلاس دارم که شام دعوت مون کردند بیرون و کادو هم دادند. البته یکی رو دیشب رفتم که توی کافه رستوران عمارت بود و خیلی هم خوش گذشت و موزیک زنده داشت و خواننده ش هم جواد اردیبهشتی بود که من روش کراش بودم٬٬!!!!! کلا من رو همه کراشم!!خخخخ
و یکی دیگه هم دوشنبه هفته آینده هست. و اونجا هم شام دعوتیم توی شهرک مروارید.
خیلی حس خوبیه معلم بودن هم اینکه با بچه ها سر و کار داری هم اینکه با افراد فهمیده و بافرهنگ. واقعا کجا بهتر از اینجا برای من؟
روز معلم امسالم رو توی روستا بودم و بچه ها محبت داشتند ، برام گل گرفتند و هدیه دادند گل رز صورتی که خیلی قشنگ بود و یک کیف دستی سبز قشنگ.
بچه ها دل پاک و مهربون هستند نمی دونم چرا برخی معلم ها خوب راجع بهشون صحبت نمیکنند
خودشون رو یادشون رفته؛؛؟
امیدوارم من هیچ وقت خودم رو یادم نره و هیچ وقت از اینکه دو کلمه بیشتر از اونا بلدم به خودم مغرور نشمْ٬٬٬٬!!!!
اهم
اهم
سلام
ده روزی از اردیبهشت گذشته و من بالاخره اومدم که بنویسم.
فکر کنم فقط هفت روز اول فروردین رو نوشتم!
احتمالا همش داشتم خودم رو سرزنش میکردم و توی کسالت خودم غرق بودم.
اما امروز بالاخره ورزش کردم. البته دو روز قبل یعنی شنبه و یکشنبه عصر رو پیاده روی کردم.
یک روز که رفتم لپتاپم رو دادم برای سرویس و فرم ارزشیابیم رو گرفتم و روز بعد رفتم جلسه الگوی تدریس برتر و لپتاپم رو تحویل گرفتم.
قرار شد که یک گروه سه نفره باشیم برای جشنواره اما یک نفر انصراف داد و اون یک نفر هم آنفولانزا گرفته حالا من طرح درس رو نوشتم اما واقعا باب میلم نیست.
نمیدونم شاید هم باید اجرا بشه تا بفهمم که مشکلاتش کجاست!!!!
البته که باید اینطور باشه.
حتما باید اجراش کنم. نمیدونم حالا که این قدر من کار دارم چرا به خاله لیلا هم گفتم که باهاش میرم برای گذرنامه.
حالا البته من که کار خاصی انجام نمیدادم. شاید برای خاله لیلا سودمند تر باشم.
فردا هم یک روز جدیده که من برای خودم و دیگری تلاش میکنم.
درسته که سخته اما من تلاشم رو میکنم که تلاش کنم که تلاش کنم که بتونم پا بذارم رو نفسم: کمتر بخورم، کمتر بخورم، کمتر بخوابم، عرررررررررررر خواب
ولش کن به نظرم خوابیدن بهتر از چرخیدن بیخودی توی اینستا هست.
منتظر چی هستی؟
چرا بی حالی ؟
چرا هیچ کاری نمیکنی؟
چرا اینقدر خون سردی؟
نمیفهمم چه بلایی سرت اومده ؟چرا همش تو اینستا میچرخی؟
ماه رمضون برای اینه که روتینت درست کنی نه این که بهش برینی!!!!
خیلی
نه
وقتی دست از سرزنش کردن خودت برداشتی، این شدی
بیشتر به خودت فکر کن و کمتر بخور
اه
دوست داشتن زیادی هم خوب نیست!!!!!!