میرای

میرای

اینجا یه گوشه از خونه ست که فراموش شده!
میرای

میرای

اینجا یه گوشه از خونه ست که فراموش شده!

نامه

سلام عزیز مریض

حالت چطوره؟ داشتم فکر می‌کردم که بنویسم و اومدم که بنویسم

اول فقط می‌خواستم چیزی که گذشته رو بنویسم بعد سر نماز متوجه اشتباهم در رابطه با چیزی که گذشته شدم و خواستم که میرای قلب ها نامه بنویسم ، اما نمیدونم بنویسم یا نه

می نویسم









بسم الله الرحمن الرحیم

سلام میرای قلب ها 

اکنون حواسم متوجه به شماست! از خدا که پنهان نیست، می‌گویند از شما هم پنهان نمی‌شود

راستش را بخواهید چندصباحی است که از بی جفتی خود ملول و خسته گشته ام و به درگاه خداوند و پدرانتان متوسل شده ام.

می دانید من به امید قول شما نشسته ام،َ البته بگویم که اول همه چیز خداوند است به قول حاج آقا که در اینستا فعال است؛ شاید خداوند می‌خواهد من هنوز مجرد بمانم، شاید مرد سرنوشت من هنوز آماده پذیرفتن زندگی یک نفر دیگر نشده است!!! یا شاید من هنوز آماده اداره کردن یک خانه نشده‌ام. هر چه هست.... من صبر می‌کنم

اما اما... سخنان دیگران کمی مرا تحریک می‌کند، آن‌ها باور دارند که حتما باید بروی و بگردی و با افراد مختلف سخن بگویی اما من این را قبول نمی دارم! آن ها می‌گویند من بی عرضه هستم اما نمی‌دانند که من نمی‌خواهم خود را تنوع طلب بار بیاورم .

در همین راستا چند روزی بود که به نحوه آشنا شدن با کسی فکر می‌کردم که چند روز پیش شخصی سر راهم قرار گرفت.

اگر خوب خاطرم باشد این اولین شخص بود که به طور مستقیم درخواستش را گفت :: نه نه بهتر بگویم.

اولین کسی بود که من فهمیدم قصدش چیست و سوار ماشینش شدم. آری 

در حقیقت هیچگاه این گونه! تاکید می‌کنم این گونه ، چون بوده اند کسانی که به قصد مسافر جا به جا کردن و دربست سر صحبت را باز کرده اند و گفته اند« شماره ام را بنویس» حالا جای تعجب اینجاست که آنها پیر بودند!!!! پیر!

این یکی جوان بود و من در ذهنم یک پیشینه ای داشتم.

من واقعا متاسفم و حالا متوجه اشتباهم شدم. این اولین اشتباه این گونه من است. من خودرا در معرض دسترسی کسی دیگر قرار دادم. البته نگران نباشید !!! ظهر بود و حواسم سر جایش بود وگرنه نمی‌دانم.

حالا که فهمیدم ماشین ها چرا می‌ایستند یا بوق می‌زنند دیگر تکلیف خود را می‌دانم و به حرف دیگران در رابطه با این که «خودت پیدا کن» بها نمی‌دهم.ا

می‌دانید امروز داشتم فکر می‌کردم ؛ نکند آن‌که من دوستش دارم مرا با شخصی دیگر ببیند! که بعد متوجه شدم خداوند کسی است که مرا دوست دارد و شما کسی هستید که برای من دعا می‌کنید و من دوست ندارم شما مرا در این حال ببیند!! 

به حال خود تاسف خوردم و می‌خواهم از شما معذرت خواهی کنم.

مادرم امروز راهی قم شد! 

من نتوانستم یا شاید هم نخواستم که بیایم اما اگر می‌آمدم از راه آن چاه برایتان نامه ای می‌فرستادمّ. اما می‌دانم که این نامه ی مجازی را نیز خواهید خواند.

از خداوند توقع بالایی 

نمی دانم چرا می‌خواستم این را بگویم،‌ احتمالا به خاطر اینکه هر چه زودتر اتفاق بیفتد اما لاقل همسفر زندگی ام کسی باشد که مرا از خدا و شما و خانواده تان دور نکند.

خواسته زیادی نیست٬

برای خداوند.

دوستدار شما

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد